ا ا ا ب ب ب پ … . کلاس اول بود و حرفها و ممارستهای پی در پی تا رسیدن به واژه ها. صفحه اول کتاب فارسی نوشته بود:
بنام خداوند جان و خرد کزان برتر از اندیشه بر نگذرد
ما فقط کجکاوانه بازی کشف حرف میکردیم در آن تا رسیدیم به اول-واژه ها و دوم-واژه ها و چندم-واژه ها. بابا- نان- داد- به کمک معلم با این نمونه های اولیه واژگان کلنجار رفتیم تا نائل شدیم به اولین جمله ی نقطه دار و جمله های نقطه دار بعدی. یادتان هست؟ مدام هم نقطه ها را فراموش می کردیم. انگار که کوه کنده ایم تا جمله سر و شکل گرفته و دقیقا نقطه ی پایان هر جمله، آخیش های دنباله دارمان بود. شاید محض خاطر یادسپاری نقطه ها بود که مداد قرمز متولد شد.
آن موقعها جین برای ما هفت تایی بود. یک بسته شش تایی مداد پارس به علاوه یک دانه مداد قرمز. اما چه زود بهمان فهماندند که مداد قرمز فقط رسم نقطه گذاری ندارد؛ بلکه با آن می توان کاما هم گذاشت. آن دوران ویرگول نمی گفتند. دقیقا می گفتند کاما. اسم شیرینی هم داشت. همیشه توی کله یمان لعبت بازی می کرد. ولی خوب دغدغه ای بود روی دغدغه هایمان. اولین یاخدا را دوم یا سوم دبستان بودیم که همه باهم گفتیم. گفتیم: «یا خدا! کاما دیگر چیست؟» معلم جواب داد: «خوب هرجایی که مکث اتفاق میفتد».
-مکث دیگر چیست؟
-همون ئه ئه که می کنید، دیگر نکنید.
-بجاش؟
-سکوت کنید.
-آخه حواسمون نیست. دست خودمون نیست.
-یک کاری کنید دست خودتون باشه.
-سخته!
– ولی ممکنه.
مکث را تقریبا فهمیدیم. اما اینکه کجای جمله مکث لازم است را نه. آخر ما کلمه هایمان حرف به حرفش آغشته به ئه ئه کردن بود. ترافیک دستها روی هوا و تراکم “خانم اجازه اینجا کاما میخواد؟ها” کاسه ی صبر خانم معلم را فرو انداخت. معلم کلافه و سردرگم فریاد کشید: «هرجایی که من گفتم کاما بگذارید می گذارید. کم کم که راه افتادید، تشخیص با خودتان است». از آن سالها خیلی خورشید می گذرد.
من همیشه فکر می کردم بحث خطا و آزمون تنها مختص عرصه ی علم است. اما انگار که این وسواس خطا و آزمون در حوزه ی ادبیات هم گستریده و حالا یکی از معیارهای تشخیص متن حرفه ای از آماتور، میزان استفاده از کاما در جمله است. نمی دانم شما هم به یاد دارید یا نه؟ نخستین بار که اهمیت کاما در جمله با مثالی به باور کشیده شد این جمله بود:
بخشش لازم نیست، اعدامش کنید. بخشش، لازم نیست اعدامش کنید.
در یک جمله کاما از دربه دری و بی هویتی به پادشاهی رسید و سرنوشت آدمهایی را از موت به حیات و از حیات به ممات صیقل داد. عمری با این میزان اهمیت و سزاواری، جمله ها را چه در نوشتار و چه در کلام کاویدیم تا رسیدیم به این نقطه که کاما را به ضرورت، به لحن، به سبک، و به ایجاز در جملات به کار باید برد نه اینکه از آن سلب مسوولیت کنید و ماهییتش را به هیچستان تبعید. علی ای حال کتابی معرفی میکنم که به صورت مبسوط کاربرد کاما را به قلم کشیده است.
اما سوال اینجاست که کاما در زندگی از کجا آمد؟ از مکثهای کوتاه. یعنی اگر کاما به مفهوم واقعی مکث کوتاه یا تأملی، درنگی چندثانیه است؛ آری کاما در زندگی همانجاست که مسیر زندگی را از چندراهگی و انشعابات خیره-تار نجات می دهد و فرد را در مسیر خودش مصون.
مثال میزنم. فیلم علفزار را دیده اید؟ اگر ندیده اید پیشنهاد می دهم حتما با دقت آن را تماشا کنید. شروع فیلم با یک تعقیب و شلیک و سقوط و سکوت اتفاق میفتد. مامور مخفیی در حال انجام ماموریت پیگیری یک سوژه، بی تأمل یک تیر هوایی شلیک می کند و در دم یک پسربچه ی ده ساله از بالای بام به زمین سقوط می کند و یک مداد قرمز و یک نقطه ی پایان. چندثانیه ای مامور ساکت می شود و شوکه. این شوکگی و این حجم از سکوت به پهنای یک محله بسیط می شود. هدف تعریف و نقد فیلم نیست. مقصود، نمونه برداری و واکاوی مثال مکثهای کوتاه زندگی است. درست است که این واقعیت تلخ دستمایه تولید یک فیلم سینمایی جذاب و تماشاچی میخکوب کن است. اما تا آخر داستان این پرونده برای همیشه در ذهن مخاطب و البته فیلم باز است که آخرش چه می شود؟
ما حتی در حین ماموریت، در حین ایفای نقشهای بکر زندگی خود، در حین قاضی شدنهایمان در طول زندگی، نیاز داریم به مکثهای کوتاه اما بجا و به وقت. مکثی که به تو بگوید فلانی فهمیدی چه شد؟ رها کن! پیگیر شو یا نشو! صبرکن! از خیرش بگذر! زود تصمیم نگیر! جوانب را بیشتر بسنج و خیلی جملات هشداردهنده که آکنده از نقش امری است؛ البته اینجا مداد قرمز نقش کشیدن یک علامت تعجب را دارد. اینجاست که میفهمیم کاما باردار است. باردار علامت سوال، باردار نقطه، باردار همان علامت تعجبها و باردار خیلی وقفه های دیگر که اگر درست فهمیده شود، مسیر تا به ابد مسیر میماند نه اینکه در چندپارگیها گم و محدود شود.
اما داستان را همین نادیده گرفتنها میسازد. نادیده گرفتنهایی که سرمنشاء بی خردی دارد. بی خردی حوا داستان آدم و رانده شدنش را رقم زد. بعد بی خردی قابیل و داستان برادرکشی و تا به اکنون از بی خردیها داستانها بوجود آمده که هر داستان حامل تجربه ای است. فی ا لواقع کاما همچون دست اندازی است که جلوی شتاب داده ها و آتیه ها را می گیرد. گاهی آتیه ها همان روی تپه ی دست انداز خاطره می شوند و جوری احمقانه هایشان فاش و هویدا می شود که دلتان می خواهد همانجا شیشه را پایین بدهید و تا کسی ندیده اش، آن را نیست و نابود کنید و می کنید.
و حالا هر کدام از ما مسوول استفاده های درست و بجا هستیم از کاما در زندگی. اگر دیدی حادثه ای در زندگیت رقم خورد بدان بی خردی در پس آن بوده و بی مسوولیتی. و در پی آن داستانی یا ماجرایی برای بعد و بعدی ها بوقوع خواهد پیوست.
کلام را با شعری خردناک از فرودسی گشودیم و اکنون با همان هم می خوش انجامیم.
خرد چشم جانست گر بنگری تو بی چشم شادان جهان نسپری خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هردو سرای
مستانه شهابی پور
آخرین نظرات: