اینان از همان سلالهی متون ادبیاند که در سرسرای زندگی نویسنده توسط نشخوارهای ذهنی او مدام جویده و واپسزده شدهاند.
نویسنده تلاش دارد تا آنجا که میتواند سواد و توان را به فعلیت درآورد تا مقصود و منظور خود را منقوش فرش کلمات کند. حال گاهی روح سکاندار میشود و گاهی ذهن. که توفیری است میان این و آن. بنابراین چنین متونی قرص انسجام و فروپاشی را انگار به یکباره قورت دادهاند و مخاطب با مطالعهی چندین و چندبارهی آن گیج و چشمافکن میشود.
اما نویسنده در اینجا یک چالشگر است بین دنیای روح و دنیای ذهن. قوت قلم او هم، زمانی به منصهی ظهور میرسد که در تعادلی فیمابین فقط یک کاربر خلاق باشد. در حالت متعادل، او توان و یارای رساندن اصل مطلب را به سمع و نظر مخاطب دارد.
اما تولد متنهای بیادب از کجا و چگونه؟
این متنها شاید ناشی از عدم تعادل نویسنده است بین ذهن و روح او که دچار پروازهای متفاوت روی کاغذند. مثلا از عرش به فرشرسیدن واژهها در سبک و سیاق ادبی یا نمیگنجد یا اگر میگنجد، بد میگنجد. یا کلا کلمات، روی تخته پرش فقط در حال شیرجهزدن در دریای محتوا هستند.
به عبارتی دیگر ارتباط بین نویسنده، متن و مخاطب از مثلث فهمی به بالنی بیکیسه و گاز، تنها شناور در هپروت تغییر ماهیت میدهد.
حال اگر لقمان حکیم را به ضیافت چنین متونی دعوت کنیم، به قطع با زمزمهی عبارت آموزشی_تربیتی ادب از که آموختی از بیادبان تعمیم و هشدار خواهد داد که در بدو نوشتن میتوان برای تعلیم بهتر، از متون بیادب هم چاره و راه جست. در اصطلاح، درد که مشخص شود، درمانش سهل است.
مستانه شهابی
آخرین نظرات: