برای مطالعهی قسمت قبلی کلیک کنید: قسمت اول
نخکردن دانههای تسبیح
یک هفته همچون برق و باد گذشت. رسید به هفتهی دوم و جلسهی دوم از درسِ بنا. در این مدت هرچه اندیشید، هیچ خط و ربطی بین بیانات استاد و هویت این درس ندید. فکر کرد شاید همهی آن جلسه، مقدمهای بود برای آغاز رسمی این درس، در هفتهی دوم. یا احتمالا استاد، جلسهی اول را به نحوی برگزار کرده تا غائبین، در جلسهی دوم همراه شوند و دلیلی باشد برای ورود جدی به ساحت این درس.
اما جلسهی دوم هم به همان منوال قبل، و در بستری از سکوت و گرماگرم نور و رنگ برگزار شد. حرفها از جنس حرفهای گذشته بود. و واژهی قاصدکی که چندینبار یادآوری شد و با هر یادآوریاش لبخندی به روی لب استاد ولیزاده و آقای مهربان آورد.
کمکم دانشجوهای دیگر هم ترغیب شدند، بدانند چه در پسِ این واژه است که اینچنین گشودگی میآورد. مثلا هرجایی در درس، که به گرهی یا مسالهای میرسید، ناگاه حرفی یا ایجاد مسألهای جدیدتر و یا حتی عبور پرندهای در آسمان، کلمهای را در پیوندِ کلمهی قبلی مینشاند و انگار که کشف رمزی صورت گرفته باشد، تمام آن دغدغهها میشد حکایت معما چو حل گردد آسان شود. اما او کماکان میاندیشید: «یک مسالهی خُرد در چه هجومی باید قرار گیرد تا آنقدر کلان بنشیند به روی ذهن و حافظه. و حتی باعث شود، همه از تامل و کشف آن، فراری باشند.»
سعی کرد روند این کلاس را برای خودش مرور کند.
شروع جلسه با کلمهی اتودزدن بود. استاد تعریف ویژهای برای آن داشت. گفت: «اتودزدن یعنی مطالعهکردن». بعد گفت اتود، یک واژهی فرانسوی است. دوباره صحبت بر سر مطالعه شد. انواع منابع را برشمردند:
-منابع مکتوب
-منابع مخلوق
-منابع مصنوع
-منابع مسموع
-منابع مخروب
-منابع مدفوع
-منابع مدفون
-این را به عهدهی دانشجوها گذارد که خودشان تکمیل کنند و بر داشتهها بیفزایند.
بعد، راجع به روششناسی بحث شد: «دامنهی روششناسی گسترده است؛ طوری که میتوان حتی از حیوانات1 هم آموخت. مثلا: گربه2.»
و در ادامه، استاد گفت: «اکنون با شناخت این منابع میتوانید اتود بزنید.»
او، اینبار کلیتر مرور کرد.
یک کلمه از ناکجاآبادی میآمد، حالا از صبح علیالطلوع یکی باید این کلمه را پرتاب میکرد. و این یکی، هرکسی و یا هر چیزی میتوانست باشد.
این کلمه میشد مغز. حالا باید دور تا دورش چیزی بپیچد. و میپیچید. آن، چه بود که میپیچید؟ آن، کلمه بود! کلماتی در توالی همان مغز. کلماتی از هر ریشه و فرهنگ. مثلا از روس، آلمانی، فرانسوی، عربی، حتی واژگان ترکی و محلی هم کارآیی داشت.
گاهی ممکن بود یک نفر با این مغز و کلمههای پیچیدهی دورش، یاد ضربالمثلی بیفتد. بلافاصله میگفت. حالا امکان داشت همان ضربالمثل و یا کلمات سازندهی آن ضربالمثل، در توالی پیچش قرار گیرند: یکی یاد شعری میافتاد؛ دیگری خاطرهای برایش تصویر میشد؛ یکی از حرفهای فلان استاد میگفت؛ رادیو معارف ساعت 5 بامداد فلان روحانی از سورهای میگفت و تمام اینها لایه میشد روی لایه. و دوباره این قاصدک بود که مدام رفت و آمد داشت.
هرجایی مسأله به تنگنا میرسید، دوباره دستی میآمد و لایهها را برمیداشت. این دست، متعلق به هرکسی میتوانست باشد. بیشتر متعلق به آقای مهربان بود که مو را از ماست میکشید. لایههای برداشته شده، یا موکول میشد به آینده، تا در جای دیگر استفاده شود و یا در طیِ یک جابهجایی، سرِ جای خود قرار میگرفت.
وقتی پیچشها تمام میشد، دیگر زمانی نبود که کسی بفهمد چی به چی است. دانشجوها زمزمهوار شاکی بودند که دوباره درس جدید، پراکنده بود، مثل جلسهی قبل؛ بیربط بود، مثل جلسهی قبل.
اما از بین آنها تعداد کمی بودند که میدانستند انسجام این جلسه، کم از جلسهی پیش نبود. او هم جزو آنها بود. او با معلمهای زیاد و کارفرماهای زیادتری تجربیاتی از این دست داشت.
او میدانست تمام این تکهها و پراکندگی، مانند دانههای تسبیح، حول یک نخ گردآوری میشود. اتودزدن در ابتدای جلسه مطرح شد تا در انتهای جلسه برسد به تمدن. استاد در ابتدای جلسه گفت: «تمدن زمانی بوجود میآید که اتودزدن (مطالعهکردن) اتفاق بیفتد.» و تمام ساعتها در پی واکاوی و تشریح همین کلمه بود، یعنی تمدن. آنقدری که هدف را لابهلای گفتهها مخفی کرد تا دانشجوها مجبور شوند دوباره کلاس را مرور کنند.
و
مرور، در سلسلهی تکرار که میافتد باعث عمقبخشیدن و به جاننشستن یک مفهوم میشود.
حالا او، مسألهی اصلی را کشف کرده بود و بعدِ آن، دوباره مسألهای دیگر، رخ نشان داد: «آن، قاصدک چیست؟»
ادامه دارد… .
مستانه شهابی
پینوشت:
1-مثلا در تکنیک تاقها از شکل دنده شتر بهره میبرند.
2-در گویش یزدی گفته میشود، گربه به شیوهی آستهپتوک حرکت میکند یعنی آهسته و بیصدا.
آخرین نظرات: