فلسفه‌ی خلقت روی میز آشپزخانه

1 .

نمی‌دانم این مساله فقط دغدغه‌ی من است یا شما هم گاهی با آن دست به تاملید.

این‌که ما چگونه در اتصال با گذشتگان و آیندگان خود هستیم؟ آیا هر عملکرد یا تصمیمِ من می‌تواند برای نیاکانم ارمغان یا کابوسی باشد؟ برای نسل‌های بعد من چطور؟ مثلا فرزندانم، یا فرزندانِ فرزندانم و همین‌طور فرزندان فرزندان فرزاندنم تا به آخر.
برای سوالاتم دست به خط می‌شوم. محوری می‌کشم و آن را محور نسلی نام می‌دهم. خودم را در وسط محور (نقطه‌ی صفرِ زیستن) نشانه‌گذاری می‌کنم.
سمت چپ محور، مربوطه به گذشته‌ی من است، عقبه، پیشین. یعنی از والدینم تا به اولین نفری که نسل ما را حاصل شد.
سمت راست محور، مربوطه به آینده‌ی من است. پسین یا پس از من، یعنی از من به بعد، مثل فرزندانم و تمام نسل پیشِ رو.

خودم را می‌بینم که یک روزی به گذشته خواهم پیوست و برای هر یک از فرزندانم نقش پیشین را بازی خواهم کرد. اما با این وجود آیا زندگی برای من تمام است؟ یعنی آیا من با مرگم تمام می‌شوم؟ یا هنوز اجازه‌ی زیستن در من‌ست؟

فرضیه‌ای که امروز حسابی قلقلکم داد و باعث شد همان پای اجاق بنشینم و حسابی تامل در تامل شوم، این بود که مرگ، در واقع شروع یک تداوم است. شروع یک توالی. توالی‌ای که از اولین جد ما آغاز شده است. انگار که ما هرکداممان مهره‌ی تسبیحی هستیم که نخی به نام زندگی همه‌یمان را به‌هم وصل کرده است.
با این فرض ما بارها و بارها اجازه‌ی زیستن و تجربه‌ی نو داریم، چگونه؟
با هر تولدی بعدِ ما، که از جنس خودمان است؛ با تولد هرکدام از فرزندانمان؛ با تولد هرکدام از نوه‌هایمان و همچنین تمام تولدهای نسل‌های آتی‌مان. یعنی انگار ما داریم روی رد پای نسل‌های بعد از خودمان راه می‌رویم.
همین حالا هم خدا می‌داند چه تعداد از گذشتگان ما روی ردی پای ما زندگی را تجربه می‌کنند.

با این وجود، اگر من تصمیمی بگیرم، نه تنها روی زندگی خودم تاثیر می‌گذارد، نه‌تنها روی زندگی تمام نسل بعد من اثر می‌گذارد؛ بلکه تمام عقبه‌ی‌ مرا هم تحت اثر قرار می‌دهد.
شاید مَثَلِ ضرر را از هرجایی بگیری منفعت است، همین را می‌گوید.
من اگر تصمیم بگیرم، هر انتخابی را هوشمندانه و به دور از غرض‌هایی که از فکر و بینش‌های بارگذاری شده روی ژن‌ها و فرایندی که تا به اکنون پیموده‌ام، انجام دهم، جلوی ضرر را برای خودم و نسل‌های بعد خودم گرفته‌ام و منفعت را برای این توالی یعنی از عقبه‌ام تا خودم و تا نسل‌های بعد از خودم، به ارمغان آورده‌ام.
در واقع فرصتی حاصل می‌شود تا تمام گذشته‌ی من، چه آنان که زنده‌اند چه آنان که مرده‌اند همه در تجربه‌ی نوی من سهیم‌ شوند و من، می‌توانم انتخاب کنم این نخِ تسبیح چگونه محکم و قرص و بدون ایراد باشد.
در واقع، من با هر انتخابی مسوول زندگی خیلی‌ کسانم.
همین نکته را در نظر داشته باشم، زندگی و زیستن برایم جلوه‌ای دیگر خواهد داشت.

 

2 .

با وجود فرضیات بالا، اگر هر سلسله از نسل‌ها را (از من تا گذشته‌ی من، و از من تا نسل‌های بعد من) یک روحِ کلی در نظر بگیریم که در تک تکِ آدم‌هایش، جزء می‌شود؛ بنابراین می‌توان پا را از گلیمِ تافته‌ی بافته‌ی تحمیلی فراتر گذاشت و تناسخ روح را به توالی روح تغییر داد.
که در این توالی‌های پی‌ در پیِ هر روحِ جزء، که تکاملش را دنبال می‌کند، روحِ کل نیز تکامل می‌یابد.
مثلا اگر من تصمیم بگیرم از راه مطالعه و سفر یا چه و چه مدام بر آگاهی‌ام بیفزایم، تمام ابتدا و انتهای نسلِ من، در این تجربه سهیم‌اند و حتی از آن بهره می‌برند.
چگونه؟
این‌گونه!
مثلا ممکن است در یک تله‌ی تصمیم‌گیری، فرزندِ فرزندِ فرزندِ من، بتواند بهترین و به‌جا‌ترین انتخاب را داشته باشد. و یا پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های رو به گذشته‌ام همه خرسند باشند به اینکه بالاخره یکی پیدا شد تا این ضعف موجود در ناخودآگاه جمعی را دست‌کاری کرد و از اعمال ماتاخری که قرآن از آن نام می‌برد، مانع شد.
به بیان دیگر، این سلسله‌ی رنج که از ناآگاهی جمعی رخ می‌دهد از یکجایی تمام می‌شود.
شاید این‌که می‌گویند بعضی‌ها انگار هزاربار به دنیا آمده‌اند همین باشد. باز هم می‌گویم شاید، همه‌ی این مطالب قبلی و فعلی، همه فرض‌اند.
و من، تنها با نگاه فرازمانی این مساله را کاویدم.

#یادداشت_روز
#مستانه_شهابی
@rahsora

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط