از هیچکاک چهار انگشت عمود برهم برایم مانده که هرجا که بشود میقاپمش و تصویر را اندازه میکنمو میاندازم پسِ ذهنم تا در نرود. تا ماندگار شود.
و امروز، کادر هیچکاکیام درست در حین رانندگی، و درست وسط بَرِ بیابان، نشست بر مردی پرهیبتوگستاخ، و دورتادورش را قاب گرفت. در واقع کسی را قاب گرفت که فراخترین منظر، و شفافترین حیطه را شکار کرده بودو مستراح. کادر هیچکاکیام را روی خط زمان آن مرد، به سمت گذشته و گذشتهتر جابهجا میکنم. تصاویر، پشتِ هم میرود: مرد پرهیبتِ گستاخِ تُله، مرد پرهیبت گستاخ در حال دویدن، مرد پرهیبت گستاخ در حال حرکتدادنِ راس شلوارکردی، روی محور yها (وایها) به سمت پایین، مرد پرهیبت گستاخ در حال زورزدن، مرد پرهیبت گستاخ در حال به دامانداختنِ بادِ سیستانی در عمقِ خشتکوپاچه، و… ؛ و حالا مردِ سوژهی من، در فراخِ بال و گشایش، انبساطِ تمامِ اندامهایش را به رخ طبیعت میکشد.
او را از چهره و روبرو نمیبینم. او هم من را و جاده را و تمام پشت سرش را نمیبیند. انگار که همهی دنیا با او پشت به پشت استو همین، برایش امنیت خاطر میآورد.
کادر هیچکاکیام یک تصویر از گنجینهی تصاویر پسِ ذهنم را ارمغانم میدهد. درست دو سال پیش. وقتی که برف، زمین را پهنهبهپهنه مملو کرده بود. ارتفاع برف، با ساق پای فرورفته سنجش میشد. و من دوباره در جاده در حال رانندگی بودم و پسربچهای پشت به پشت دنیای پسِ سر، در حال شاشیدن روی برفها بود.
همراه جیغ او، جیغوذوق قطرات اوره و ادرارِ داغِ به سرمارسیده نیز به گوش میرسید. ادراری که طنابی پرتاب میشد، گاهی ضربدری و گاهی در بُردی کوتاه یا بلند کمانه میکشید تا تپههای خامولبریز، و هجمهی بخاری که به هوا بلند میشد، کاملا حسوحال لحظهی پسربچه را بازمیگفت. اشتیاق بیشترِ پسربچه از این بود که او زودتر از خورشید، نقطهی ذوب را درنوردیدهو دست به کارِ تبدیلپذیری جامد به مایع شدهو برای تَرسالی دستی جنبانده.
در کادر هیچکاکیام خواهروبرادرِ کوچکترش بهزور در قاب جا نشدند؛ آنها کماکان در همان نقطهی تاکید حضور داشتندو دقیقا تشویقها و ذوقوحال آندو، عامل خلاقیت و تکاپوی پسربچه بود.
اینها را گفتم تا تو هم حواست باشد به این کادرهای هیچکاکیای که از آن بیخبری. بسمان است اینقدر جهان را جدی و فوری و کال تحویل گرفتیم. بسمان است انقدر جهان را گذاشتیم روبرویمانو به خاطر کتمانِ خودِ واقعیمان لذتها را از خودمان دریغ کردیم. شاید وقت آناست پشت بکنیم به دنیاو بشاشیمو منبسط شویمو لذتش را ببریم.
#یادداشت_چندروز
#مستانه_شهابی
@rahsora
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: