داستان کوتاه
سیب گلاب
سیب را به دستم سپرد و صدا زد: -مروارید! مروارید! مروارید جواب نداد. با خوشحالی پرید داخل اتاق که خبر خوش آمدنش را بدهد. من
سیب را به دستم سپرد و صدا زد: -مروارید! مروارید! مروارید جواب نداد. با خوشحالی پرید داخل اتاق که خبر خوش آمدنش را بدهد. من