کوچیکدایه
-پارسال تابستون، بعد کشت مرزنگوش، اومدی تهرون که بری وردستِ پسر شوهرِ قبلیه سارا. سارا زن پدرت ها! وایسی کار کنی. خب خودت بعدناش گفتی
-پارسال تابستون، بعد کشت مرزنگوش، اومدی تهرون که بری وردستِ پسر شوهرِ قبلیه سارا. سارا زن پدرت ها! وایسی کار کنی. خب خودت بعدناش گفتی
سیاه و کبود دیدمش. غمش نیست. شاید باز زد و خوردی صورت گرفته. آخر هردویشان عادت دارند به کتککاری. یکیشان میزند، و دیگری میخورد. تکرار
حمید نخواست که مرا ببیند. بارها و بارها مددکار زندان را فرستادند پیاش که بیاید، صحبت کند، سنگهامان را وا کنیم، اما نیامد. خون به
آخرین بلوط را چیدم. گذاشتم کنار سبد و راهی شدم. در دلم شور بود و شور. طاقت و صبوری حرفزدن با ننهنفس را نداشتم. هرچه
روزگار غریبی است مادر. مانده ام یک لنگ پا که چه کنم. چه گلی به سر بگیرم. گاهی میخواهم هوار بکشم و دنیا را خبردار
سپیده زده است. کوچه ها بوی عطر بهارنارنج دارند و من با کپه ای از نان بربری در دست، پیش به سوی خانه ی مادربزرگم.
دوستی از خودش گفت. اینکه یکماه است هر شب، خواب درس و مدرسه میبیند و هر صبح، یک دل سیر میگرید. آدم موفقی است؛ ولی
چمدانم سنگین بود عزیز! وگرنه مال تو را هم حمل میکردم. فکر کردی دوردورمان را باهم زدیم و من جیم شدم و تو را پیچاندم؟!
ا ا ا ب ب ب پ … . کلاس اول بود و حرفها و ممارستهای پی در پی تا رسیدن به واژه ها. صفحه