نویسنده: اولیویه آدام
مترجم: راحله فاضلی
انتشارات: هیرمند
زنی به نام ماری که صاحب دو فرزند پسر(لوکا) و دختر(لیز) میباشد، قهرمان داستان است. خواهرش به نام کلارا را در جوانی از دست داده، و در طول داستان با خاطرههایش زندگی میکند. مادر پیری دارد که قول داده هفتهای یکبار به او سر بزند. همسرش (استفان) رانندهی اتوبوس است. با اینکه زندگی معمولی و متوسطی دارد اما همان زندگی برایش بیمعنا شده. و این بیمعنایی برای دیگران جلوهی افسردگی و بیماری روحی روانی دارد.
ماری به صورت اتفاقی شبی با یکی از پناهندگان برخوردی دارد که همین باعث میشود چندباری به چادرهایی که برای کمک به پناهندگان ترتیب داده شده سر بزند و گاها کمک بدهد. کمکم با کمک به پناهندهها زندگی برایش معنای دیگری پیدا میکند. در واقع از منظری دیگر او که از تنهایی و ناکارآمدبودن به عنوان یک موجود اجتماعی رنج میبرد. این همزیستی و همدلی و کمک به پناهندهها برای او معنای تازهای از زیستن و حضور به ارمغان دارد. این کمکها هرچند از نظر مردم فرانسه و دولت حاکم، جرم محسوب میشود اما چون از نظر او در مقیاس یک جامعهی کوچک پناهندهها ظلمی اتفاق افتاده؛ بنابراین هرکاری که برایشان انجام شود؛ یک کار در نقش اجتماعی روح است. و همین انگیزهای میشود برای شروع روز بعدش. اما در این بین با افرادی آشنا میشود که رسیدن آنها به مقصدشان و تداوم زندگیشان برای ماری خیلی مهم میشود؛ ولی جایی این شخصیتها تک تک حذف میشوند و او دوباره طعم تلخ تنهایی را میچشد. این باعث میشود بیش از قبل در خویشتن هضم شده و به گفتهی خودش محو میشود. دوباره او مادر دو فرزند است اما حالا بستری در بیمارستان روانی برای بهبودی.
این رمان بر اساس مونولوگی از زبان ماری است.
آخرین نظرات: