چهل‌سالگی

دوستی از خودش گفت. اینکه یک‌ماه است هر شب، خواب درس و مدرسه می‌بیند و هر صبح، یک دل سیر می‌گرید. آدم موفقی است؛ ولی انگار در حال گذران یک تحول است. تحولی که در یک سن خاص رخ می‌دهد، چهل‌سالگی.

چهل‌سالگی اما به حقیقت، یک سن نیست؛ یک بازه است که حدودا در ۳۸ الی ۴۲ سالگی، یک آن، گریبان آدم را می‌گیرد و با تهدید تیزی خاطرات مکدرشده، گوشه‌ی دیوار عمر گران، به دام می‌اندازد. جوری که نمی‌توان اندک‌تکانی خورد و اندک‌سری سو داد به گذشته.

چهل‌سالگی سراپا دهان است و پرتابنده‌ی واژه‌های تکدیری. عین بازپرس می‌ماند. هی سوال‌پیچت می‌کند و تا می‌‌آیی جوابی بدهی، او خود پاسخ می‌گوید.
می‌نشیند ‌لبه‌ی زندگی و خالی‌ها را می‌کاود و منکر پر و پیمانی این‌همه عمر می‌شود. شیوه‌اش به گفت‌‌وگو نیست! یک‌سویش گفت است و دیگرسو، شنود. او می‌گوید و تو، فقط شنونده‌ای.

جوری حرف می‌زند که انگار عالِم به همه‌چیز است. همه چیز. حتی از ریزخاطره‌ها و ریزحفره‌های وجودیشان هم نمی‌گذرد. همه را می‌گوید؛ منتهی به سیاق خودش.

سیاقش، سیاه‌کردن تمام موفقیتهاست و ریزدست‌آوردهایی که آبستن و بعضا زایشگر تحولات سترگی در طی و طولِ طریق هستند. اما او، همه را گونه‌ای می‌چیند که احساس می‌کنی تمام این مدت، بیهوده زیست کرده‌ای. بیهوده‌ی آسوده. آسودگی هم برایت رنجی می‌شود افزون.

حواست باشد! خودت را نبازی! این یک گذرگاه هست. به چند خورشید و ماه، زود تمام می‌شود و پرتاب می‌شوی به وادی پنجاه‌سالگی. اما اگر خودت را تسلیمش کنی؛ بی‌امان، می‌شود علی‌خان حاجب‌الدوله، و نسخه‌ی حول الحالنایت را؛ چون امیر، از صدرات به اسارت بی‌قدر و منزل می‌کند. بنابراین امکانش هست بارها و بارها به حذف خودت از این پهنه‌ی خُرد هستی بیندیشی.

او رگهای تو را کور می‌کند، کور به آورده‌ها و رسیده‌ها، کور به ریزتجربه‌ها و ریزارزنده‌ها و کور به اینکه اگر هرکدام از این خرده‌های زندگی نبود؛ اکنون، معلوم نبود چهلت کجا بود و زندگی کجا.

برای رهاییت؛ برای کرشدنت، باید که خودت را سیاهه‌ی کاغذ کنی و احوالات و اموراتت را به رشته‌ی تحریر درآوری.

از خودت، از علاقه‌ات، از کودکیت، از آنچه که از دست دادی، و همان زمان، هرآنچه را که بازیازیدی، همه را بنویس! لابه‌لایش رنگ‌ها را هم به دنیای ماضی ببر. مثلا علاقه‌های متحول‌شده را رنگ زرد کن، علاقه‌های ماندگار را سبز و علاقه‌های نو را سبزتر. پیوندهاشان را برگیر و اولویت‌ها را دوباره بنویس.

باور کن بازی با قلم و کاغذ و کلمه، خودش نصف زندگی است. و نصف باقی، در بی‌انتهایی جمله‌ها و واژگان، منتظر زادگی است.

در هنگام وضع حمل کلمات، تو متوجه می‌شوی تمام چهل‌سالگی فقط یک تلنگر بود برای ورودت به جهان‌های پنجاه و شصت و بالا و بالاتر.

مستانه شهابی

https://t.me/mastanehshahabi

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط