-پارسال تابستون، بعد کشت مرزنگوش، اومدی تهرون که بری وردستِ پسر شوهرِ قبلیه سارا. سارا زن پدرت ها! وایسی کار کنی. خب خودت بعدناش گفتی هیشکی محلت نداده. نه که محلت ندن از اولش ها! از آخراش محلت ندادن. یعنی اولش انگار زیر پات نشستن زمینه رِ ول کنی بری شهر؛ ولی وقتی رفتی…، دیگه تحویلت نگرفتن. ها دایه! قصه خیلیه.
خب اینجا که سرد نی ها؟! سرده؟ گرمه؟ سرده قشنگی ها. لباسم سردی پس میده. ببین چطو چادر کشیدم تو بغلم ها. (مکث) تو همین بغلم میخوابوندمت…، پیشپیشت میکردم ایطوایطو …، انقدی ذوق می کردی… .
خب دایه من شرمندهی تویم. دیروز زن رسول بقال میگفت از شیر منه، تو ایطو سرت هوا به هوا میشده ها. هی از این کار به اون کار، از این راه به اون راه، از این ور به اون ور… . خب من خیلی دلگیر حرفاش شدم ها. خب حرفی حرفِ اون نیست که فقط! حرف همه روستاس… . دلم گرفت مادر! … دایه… .
به دلی، به دامن گرفتمت چون به دلم بودی. فقط الله میدانه یه زن چطو میتونه بچه یه زن دیگه رِ به سینه بگیره! نباشه مهر مادری/ بیافته شیر و روسری… . قشنگه ها؟! خودم گفتم! حتمی تو هم برات سوال شده چرا روسری؟! خب خودم راستش نمیدانم یهو از دهنم پرید. حالا نه که خیلی این اتل متل توتوله، جوره؛ روسری هم پس جوره. خب بخند دیگه ممد صادق! چرا بغضی نگام میکنی؟! مگه قراره چطو بشه ها؟! تا فردا خدا بزرگه مادر! آخ! باز گفتم مادر، آی مادر، مادر، مادر… . چه کردی ممد صادق؟ با خودت؟ با ما؟ چه کردی… .
هربار اومدم ازت بپرسم چه کردی، چه جرسی، باد انداختی تو گلوتو بیشم گفتی: «تو کارت نباشه دایه» یا یه جوری در دهنمو گل مالیدی و رفتی…! رفتی ممد صادق میفهمی؟ رفتی! خب من کارهات نبودم؛ ولی غمخوارت که بودم. جون به دهنت که گذاشته بودم. خیال ورت داشته بود که میخوام کوکبو بدم برا زَنیت ها؟ باور نداشتی که ما اگرم عمله-رعیتیم ولی برا خودمون کسی هستیم، اعتباری داریم، منزلتی داریم هاااا… . ها دایه، به همین راحتیام دختر به کسی نمیدیم، چه برسه که بخوایم براش دون بپاشیم تا جَلد ما بشه. استغفرالله توبه توبه…!
دو سال پیش رفته بودی دم دکون رحیم نقاش، بلکم نقاشی ماشین یادبگیری؛ اما از بوی رنگ طاقت نیاوردی. خب من بزرگت کردم ها. اون شُشدونت طاقت بو و برنگ خضاب و گل محمدی هم نداره چه برسه این رنگ و بوی چی چی نمیدونم کُش… .
دو ماه بعدش رفتی دکون مش قنبر بزاز که پارچه متر کنی. قرارم شد از هر گَزِ پارچه، یه چند تومنی تو رو صاحاب کنه ها. اوایل برات رزقی نداشت. خب خودت افتادی بین دهات اینور اونور که امروز، این پارچه آوردیم و فردا، اون پارچه میاریم و …ها. خدا پدرتو بیامرزه ممدصادق! دو تا لباس خوبم که دارم، از مال شاگردی تو پیش مش قنبر بزازه ها… . اینو نیگا! نیگاه کن…! اینم یکیش! اوووه دوساله ولی هنوز پولکیش نریخته ها! نمیخندی نه؟ …خدا شاهده هر بار چشمم بهش میوفته، هفت بار حمد و سوره مادرتو مهمون میکنم ها. ولی چه فایده که اونجام دو ماه بیشتر دوم نیاوردی و هرچی گفتم مادر، بمون تو هنوز شاگردی، نزنه به سرت قلدری کنی و بگی من پول بیشتر میخوام ها… . گوشی به حرفم ندادی رِ کردی اونچه که نباید میکردی.
زدم بیرون. اون روز از بس از دستت کفری شدم، زدم بیرون. رفتم سر قبر مادر خدابیامرزت و تا جایی که شد، خودم رِ خالی کردم. خجالتم خوب چیزیه! آدم جلو جمع به بزرگتر از خودش میگه به تو چه؟! یعنی من فضولم؟! خجالت نکشیدی این حرف رِ به من زدی؟! من جای مادر توام! خون به تو ندادم؟ جون که به تو دادم ها! اگر کوکبم هم-دورهای تو بود الان باهم خواهر برادر بودید! حیف که تو با اصغر جوونمرگم شیر به شیر شدید، خدا رحمتش کنه. … اگر الان بود، برای خودش قد و قامتی داشت ها. دو روز فرقتون بود؛ ولی از تو یه سر گردن بزرگتر و درشتتر بود. حتمنی اگر بود، پهلوون دست اول کل روستا بود ها. ناخناش مث مال تو (مکث) ناخنات چی شده ها؟! خوردیش یا خوردنش ها؟! چرا حرف نمیزنی ممدصادق ها؟!
فکر کردی اگر حرف نزنی، اگر لو ندی، قراره این بیپدر مادرها …، ببخشید آقا! با شما نبودم ها! با اون، اون آقای دم دری کی بود؟ حَکَمی، حکیمی حالا هرخری با او بودم. خدای نکرده به دل نگیری مادر بزنی ای ممد صادق ما رِ شل پلی چیزی کنی ها! خدا خیرت بده. ها…! فکر کردی اینا همینجور پا به پای تو میان؟! همه میگن آجان شهر با آجان روستا فرق داره ها! اینجا رحم و مروت ندارن! دنبال اینن زرتی آدم بکشن بالای چنار…، آی چنار چنار چنار… . چنارای باغ کریمم سوخت. ها؟ فهمیدی؟ بیچاره نکرد اینا رِ قطع کنه، از چوبش برفوشه و اون چندتاییم که ریشه به دنیا دارن، رسیدیگیش کنه تا دوباره درآد. نیست شد که شد … . چه حکمتیه تو این چوب ای خدا که خیری نداره! نه برا صاب باغی، نه برا صاب داری… ها! فکریه اونی که این چناری چطو ایطو کرده؟ یا که خوشحاله هی زنده بالا کنه، جنازه پایین کنه ها؟! نه کریم جان، نه…! راستی کریم! اینجا به تو غذا خوب میدن مادری؟! عادتی بودی هر روز، سر صبی، یک کاسه شیر ماست بخوری. از عادتیای پدر خدابیامرزتم بود…، راستی این کاغذی هم دست منه ها ببین! ببین! نمیتونم بیشتر درآرم. زن پدرت کشت خودشو این کاغذی بیاد دستش، نذاشتم بفهمه ها…! البته منتظر بودم جای خط چاقوی حبیب، پسر خواهرشو ازم سوالی کنی که چطو شده، خب واسه خاطر همین دیگه…. هی پرسیدن وصیتنامه اون خدابیامرز کجاست، هی من گفتم نمدونم. مگه کوچیکدایه مرده باشه بذاره کسی حق تو رِ بخوره؟! اونم حق کی؟! حق پسرم؟! میفهمی؟! بهت میگم پسرم، قبلنا جرات نمیکردم بهت بگم پسرم ها! ترسی این بودم که مبادا جلو جمع کسریت باشه، عمله-رعیت تو رِ پسر خود بدونه… .
دیگه بسه اینهمه دربه دری! هی از اینجا به اونجا پریدن. هیشکی ندونه، من که میدونم دم دکون ممد مکانیک، اون دعوا صوری بود ها. تو اون چاقو رِ نچپوندی تو شکم واموندهاش که از اون خیک و خمره هرچی زد بیرون، جز گنده گوه چیز دیگه نبود. همه شاگردیاشم گفتن! زنش! زنش چقده خوشحاله که! کلی دعاییته! به تو میگه ناجی آخرالزمون خودش ها! ممدصادق! ممدصادق! ها دایه! چطو میشی ایطو میشی؟ چرا هی پلک و پَلَکِت میدوئه؟! بخدا اگرم اینجایی، واس خاطر زن پدرته ها. زنیکه بیپدر! برداشته کل روستا رو کاغذ به دست کرده که نذارن خون اون مرحوم …، کیه؟ مرتیکه ممد مکانیک! نذارن خون او پامال شه…! فکر کن …! خون مرحوم! بیپدر معلوم نیس چه سر و سری با این مرتیکه آچار سیاه داشته! اصن خبری هستی همه موقع خاکش دیدن، یعنی شنیدن ها…! چند باری صدای اوق اوق سگ شنیدن …! انگاری زمین داشته پس مینداختش…، ها دایه!
ممدصادق! مادر! تو پسر منی ها! من درت میارم مادری! به والله! به تو قولی میدم. منِ مادرت، من درت میارم ها. ببین! این کاغذی دست منه. کاغذیه بابا خدابیامرزته ممدصادق! فکری نباشی ها! تا فردا خدا بزرگه … .
بخدا بغض نکنی ها! بخدا گریه کنی منم گریه میکنم ها! اصن همین الانی میرم پای این چناری، چادر چارقدی پهنه میکنم، میگم ممد صادق بره بالا، منم میرم بالا. یا میگم دو ریسمون علم کنن ها…، باهم میریم بالا ها! دیگهیم برنمیگردیم ها! منم، کوکبو کاغذ نبشته دادم ها. یعدنی بشه زن این پسر سر خیاریِ خَجِه جُلشوری، به شرطی که جُلاشِه بده مادر اون بیپدر بیشوره ها… . ممد صادقی! مادر! من بیشتم. تا آخرشم هستم. من کوچیکدایهتم! شیرم تو رگای توئه ها! تو رِ خشک کنن، شیر منم خشک میره ها! دایه شیرش خشک رِ، مرگش رسیده ها! ممدصادق! ممدصادق نرو! من نمیذارم ببرنت روی چناریا! نبرینش! تو رِخدا نبرینش! به حرضت عباس نبرینش! این طفل منه! نیگا به هیکل گندهاش نکنین ها! از تو، لقاتهیه. ممدصادق! ممدصادق …!
مستانه شهابیپور
آخرین نظرات: