به صرف شکانه

دوران نوجوانیم سپری شد با تمام مطلق‌گویی‌های مادرم، پدرم، معلم دینی و خانم جلسه‌ای. آخ خانم جلسه‌ای! به قدری با آب و تاب قصه‌های دوزخ را تعریف می‌کرد که بارها احساس کردم بجای حمله‌بر حج‌بودن، حمله‌بر دوزخ است. تجربیات پرجزیی داشت. حتی در روایت داستانهای تاریخی بخصوص اقسام دیالوگ‌محور فی‌مابین حضرت علی (ع) و حضرت محمد (ص) را جوری تمییز و با خرده‌گویی می‌گفت که انگار نفر سومی هم آنجا بوده و او همان خانم جلسه‌ای محل ماست.

با اینکه همه عالمیم به اینکه جزییات به کمک آدمی شتافتند تا مرز بین واقعیت و غیر آن را هرچه کم‌رنگتر کنند، اما جای بسی شک.

اولین شکهای تاریخ را که مرور می‌کردم، متوجه شدم بعد آن، علمی زاده شده، خرد و کلانش فرق ندارد. مثلا گالیله به جاذبه شک کرد، زمین گرد شد. عثمانیها به توپ شک کردند، تفنگ متولد شد. مصریان قدیم به اندازه‌گیری زمان شک کردند، اولین ساعتهای آفتابی شکل گرفت. یا بشر به کنترل بیماری آبله شک کرد و اولین واکسن اختراع شد. وقتی هم که به پیدایش آدمیزاد شک شد، آدم و میمون خویش و قوم درآمدند. حالا چه اندازه این شکیات درست بوده و یا به حقیقتی نائل شده، مهم نیست. مهم این است که بشر توانست از طریق آن شکیات، چند قدم جلوتر از پیش پایش را ببیند و متوجه شود دنیای ذهن و فکر و اندیشه یک عالم ناشناخته‌ی ناپیدایی است که کافی است کشتی نوح خود را در آن بیندازد و ناخدایی و سکان را عهده‌دار همانی کند که دست‌یازیدن به چه نائلیت‌هایی را که ممکن نکند!

شک یک اسم‌آوا هم دارد به نام نکنه! هرجایی که این نکنه را بگویید، یک علمی یحتمل یا در مرحله بذرپاشی قرار می‌گیرد، یا در مرحله جوانه و جان گرفتن.

پیشنهادم این است از امروز نکنه‌های جاری در سر، و زبانمان را جدی‌تر بگیریم و ببینم چندتای آنها در حد و پیمانه‌ی خودمان برایمان علم جدیدی را بارور است.

مستانه شهابی

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط