به وقت تعمیر

غمهایی که نهادینه می‌شوند دلیل می‌خواهند تا دوباره‌شناسایی، بازتعریف و رها شوند.

خیلی خاطره‌ها حتی اگر به فراموشی هم سپرده شوند، احساسات گیرافتاده درشان، همچون نوای موسیقی ریتم خودش را در زندگی آدم حفظ می‌کند. یک ریتمی چون دیرین دی دی دیرینی هست که مدام کشیده و فشرده می‌شود. و تو هربار تقلا می‌کنی به یاد بیاوری کی، کجا، چگونه چه اتفاقی افتاده. و همین تکاپوی به یادآوردن، آدم را به کل از اصل مطلب باز  می‌دارد.
اما وای به روزی که غم با خاطره به خاطر بیاید، جهنم می‌شود. هرچه با خودت بگویی: «من بخشیده بودم، پس چه‌شد؟! چرا بازخاطرم شد و … .» همین است.

بخشش و گذشتی که با پاک‌کردن صورت مساله پیش برود، تکرار رنج می‌آورد. مساله را باید شکافت و تا کنه ماجرا را مستدل کرد و به صلح عمیق آن رسید (البته امروزیها به آن پذیرش واقعیت می‌گویند) و بعد هر تصمیمی که می‌باید، گرفت و برای همیشه رها شد. رهای رها.

هرچند پرنده‌ی زخمی قرار نیست مثل قبل و در بلندای قبل پرواز کند اما بال پریدن و نفس پریدن هنوز مهیاست.

مستانه شهابی

https://t.me/mastanehshahabi

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط