برای شروع پایان‌نامه‌یمان چه باید بکنیم؟

گام نخست:

در این نوشتار صحبت از ورود یک پژوهشگر است به ساحت تحقیق و پژوهش.

همچنین از ابزار و روش‌هایی به او گفته خواهد شد که شاید مطلع نباشد؛ اما بسیار کارآمد است و در لحظه، مددیار. و مجموع تمامشان شکل‌دهنده‌ی پله‌ی اول از پلکان ساختمان صفر تا صد یک پایان‌نامه‌ی پژوهشی است.

هرچند جامعه‌ی هدف در مقاله‌ی حاضر، دانشجویان کارشناسی ارشد هستند اما با زاویه دید گسترده‌تر، کلیه‌ی افراد با دغدغه‌ی شروع یک پژوهش نیز در این مقوله می‌گنجند.

*******

اندکی زمان را به عقب برمی‌گردانیم. شما در ترم اول ارشد هستید، به نظرتان بیشترین توصیه‌های جاری از ترم‌بالایی‌ها و اساتید مربوطه، حول چه موضوعی است؟ اینکه:

-سعی کنید، موضوعتان را از الان انتخاب کنید.

حالا اگر شما هم جزو آن دسته از شاگردانی باشید که ترجیحتان است بر شکل‌گیری دقیقه‌نودی موضوع، باید بگویم کاملا در اشتباهید. چراکه تدبیری در پس این نوع از راه دررو نیست.

تازه بعد از انتخاب موضوع، باید به دنبال منابع باشید؛ و در یک چشم به هم زدن نیز، باید اساتید مربوطه و پرورپوزال را به موازات هم پیش ببرید. البته که تجربه ثابت کرده است 80 تا 100درصد فاعل پایان نامه، خود شاگرد می‌باشد نه استاد. بنابراین با غرزدن به اینکه فلان استاد خوب عمل نکرد، یا فلانی را اشتباهی انتخاب کردم؛ قلاب کرم‌آلود ماهیان مرده را به دهان دیگران نسپارید. چراکه بعد اتمام این دوره، جامعه از شما کار عملی می‌خواهد. یک فرد فاعل و کارآمدی که با یک تزریق کارکردی به بدنه‌ی اجتماع، بفهمد و بفهمید که بعد این همه درس‌خواندن، بالاخره به یک دردی خوردید.

نطفه‌گذاری

حالا موضوع چیست؟

برای یافتن موضوع مورد نظر، در مقاله‌ی پیشین سریعترین راه ممکن را برای نوشتن یک مقاله‌ی علمی شرح داده‌ام. اما مساله‌ی اکنون شما پیداکردن موضوع برای پایان‌نامه است.

در این نوشتار می‌خواهم تفصیلی معکوس از روش مقاله‌نویسی ارائه دهم. پایان‌نامه چون در تراز ارزش‌گذاری بالاتری قرار دارد؛ بنابراین نمی‌توان همانند یک مقاله‌ی طول ترمی، با یک حرکت ضرب‌الاجل در اصطلاح سر و ته آن را هم آورد.

در اینجا نیاز است تا فردی که پرت می‌شود توی آب، ماهی شود. و ماهی اگر خودش را به جریان سیال آب ‌سپارد، از سکونت حوضچه‌ای به نهایت اهلیت اقیانوس خواهد رسید.*

شرط اول: افتادن

افتاده بیفت. یعنی در اوج فروتنی و پذیرشِ هیچ ندانستن، خود را به آب بده. و عطار بسیار خوش گفته است که:

تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

اولین قدم افتادن در مسیر است. اینکه بپذیرید خودتان کار تحقیق را باید به سرانجام برسانید، خودش، زدن زنگ گود است.

و این مسیر، زمان نمی‌شناسد. مکان نمی‌شناسد. بار و بنه نمی‌شناسد. رهرو نمی‌شناسد. اما مسیر، مسیر امکان است، مسیر تقلا و تذکر و تداوم. انبساط اندیشه و جوهر فکر و کالبد می‌دهد. و… تا تو را ابزار می‌دهد.**

شرط دوم: نیاز است

بعد افتادن، این نیاز است که موکل توست برای گام برداشتن. برای به ابزار رسیدن، ابزارها و کاتالیزورهای رسش به مرکز؛ عطشی برافروخته که هر آن شعله بر شعله‌اش بنشیند؛ جهت، پیداتر؛ مسیر، ممکن‌تر و وسیله در دسترس‌تر است.

آب کم جو تشنگی آور به دست

تا بجوشد آب از بالا و پست

                              مولانا

 

شرط سوم: به هوش بودن

خواهی نخواهی وقتی تصمیم گرفته شد، موضوع تا حدودی خودنمایی کرد، تو افتاده در مسیر قرار گرفتی، حالا هر ذره برایت فانوس می‌شود. کالبدها در هیبت راهنمایان جلوه‌گری می‌کنند. برگ درخت برایت شعر می‌آورد. کلاغ برایت خوش خبرترین و خوش آهنگترین زمزمه‌ها را می‌آورد، عقاب بر گرد تو کوچه‌گرد می‌شود. و حتی تبسم خشکیده بر روی مجسمه‌ای فلزی یادداشتی است که خالق آن در فلان تاریخ و فلان زمان برایت رتق کرده و تو حالا فتقش کردی.

ممکن است وقتهایی تردید کنی؛ پس شنوا شو! گاهی در حین عبور از یک کوچه‌ی خلوت، از نجوای دو تن، رنج یک تصمیم برایت هموار می‌شود. و همه از حدود و محدوده می‌گویند. اما کسی که باید به نقطه‌ی ثقل دایره دست یابد، جوینده است.

و تو از دو راهه‌ها یا هزارراهگی، می‌توانی برهان خُلفت را اجرا کنی و بی‌راهه را بی‌اینکه خواسته باشی، حذف کنی. و تو دوباره در مسیر اصلی در حال گام زدنی.

و این تازه اول راه است، اولین پله، و نخستین گام منوط و ملزم به توجه ویژه به این سه شرط است.

گر مرد رهی میان خون باید رفت

وز پای فتاده سرنگون باید رفت

عطار نیشابوری

 

نویسنده: مستانه شهابی

 

 

پی‌نوشت:

* پیشنهاد می‌شود انیمیشن راهب و ماهی را از کانال  تلگرامی زیر مشاهده کنید.

https://t.me/mastanehshahabi

**خاطره: پاییز 96 روی پله‌های آستان کتابخانه‌ی وزیری یزد، آقای شایق را ملاقات کردیم. هیئتی بودیم پنج نفره که سه نفرمان شاگرد بودیم و یک پدر که استاد بود و دختری که دستیار. آقای دکتر محمدرضا اولیاء و خانم بینه اولیاء.

تا چشم دو استاد به هم متفق شد، روی پله‌های اول و دوم درگاه، صحبتها گل انداخت و بعد صحن ورودی مسجد جامع مملو شد از پسربچه‌های دبستانی که برای بازدید از این بنای تاریخی آمده بودند. اما خیلیهایشان با اینکه متوجه نمی‌شدند محو تماشای این دو استاد روی پله‌ها فارغ بودند از هیجان حوض و جیغ و عکس و فریادهای معلمانی که هشدارشان می‌دادند.

استاد شایق پرهیجان و تکیه بر عصا، از علم نگهداری اسناد تاریخی گفت، از مخزن کتب خطی کتابخانه، و از عمری را که به تیمار آن گذارده بود و تحت آموزشهای زیاد همراه مشقتهایی مملو،  با حقوق نامکفی و قرضی، دوره‌های مرمت کاغذ گذرانده بود و حالا اشک می‌ریخت از نبود یک ره‌جو، یک تشنه، یک عاشق، یک شاگرد.

می‌گفت چندتایی با غبغبانه‌های استوار اما آویخته آمدند، که من ردشان کردم. اینکاره نبودند. شاگرد اگر شاگرد باشد، پشت در کلاس، علم و فزونی و آموخته‌ها را می‌نهد و مغزش را خالی می‌کند برای بذرپاشی استاد جدید. بعد که از این در، در رفت، حالا اوست که باید خودش را میان آموزه‌ها بیابد و ببیند تا بحال چه کشت کرده، چه آبیاری کرده و حالا مزرعه‌‌اش برای برداشت، چه دارد که بتواند با آن به تداوم کشت و داشت و برداشت بیندیشد و فاعل شود، و حتی معلم شود.

منبع: ارجاع می‌شود به پایان‌نامه‌ی به زور خوابیده در تنگنای قفسه‌های مخزن‌الاسرار کتابخانه‌ی دانشگاه امام جواد (ع)، با موضوع “واکاوی و بازاندیشی نظریات دکتر محمدرضا اولیاء در معماری”، آزاده شهابی‌پور، 1399.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط