پارهگفتارهای ماریو بارگاس یوسا از بستر چرا ادبیات-َش؟
✅️جامعهی بدون ادبیات، یا جامعهای که در آن ادبیات -مثل مفسدهای شرمآور- به گوشهکنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده میشود و به کیشی انزواطلب بدل میگردد، جامعهای محکوم به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر میاندازد.
✅️از خودمداری ملتها و افراد، بدگمانی و هذیان و تحریف واقعیت پدید میآید و این خود مایهی ایجاد نفرت و جنگ و حتی قومکشی است.
✅️داستان بوجود نیامده تا تنها یک محدودهی واحد از تجربیات انسانی را بررسی کند. علت وجودی آن، غنابخشیدن به کل زندگی آدمی است.
✅️آثار ادبی، به صورت اشباحی بیشکل در خلوت آگاهی نویسنده زاده میشوند، و عاملی که این اشباح را به آگاهی او رانده، ترکیبی است از ناخودآگاه نویسنده و حساسیت او در برابر دنیای پیرامونش و نیز عواطف او.
✅️آدمی که نمیخواند، یا کم میخواند یا فقط پرت و پلا میخواند، بیگمان اختلالی در بیان دارد. این آدم بسیار حرف میزند اما اندک میگوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست.
✅️این دنیای بدون ادبیات، دنیای بیتمدن، بیبهره از حساسیت و ناپخته در سخنگفتن، جاهل و غریزی، خامکار در شور و شر عشق، این کابوسی که برای شما تصویر میکنم، مهمترین خصلتش، سازگاری و تندادن انسان به قدرت است.
آخرین نظرات: