از نقش پرند می‌نویسم

🔸️در اعماق هستی، ای بسا غول‌ها که خوابیده‌اند. و این نفس گرم و آلوده‌ی آنهاست که هر دم ضمیر تو را تیره می‌کند. وای اگرغول‌های تو بیدار شوند و سر بردارند! آن‌وقت خراوارها شناسایی تو، پر کاهی نخواهد ارزید.
🔸️خود را بشناس! ولی خود را بیافرین. آن باش که خود خواسته‌ای؛ هر دم بلند‌تر، پیراسته‌تر، بارورتر!
🔸️برادر! هر میی می نیست؛ هر سری را هم تاب وی نیست.
🔸️می، انبساط هستی است.
🔸️قسمت، جز همت اجتماع نیست.
🔸️آدمی، اگر پایش در لجن بلغزد، جایش در لجنزار نیست. آدمی نفس بلند و پای روان دارد. رهایش کنید و ببینید از چه بلندی‌های ناشناخته سر در می‌آورد.
🔸️زندگی! خوشا زندگی! دشوارترین هنر آدمی! زیباترین هنر آدمی!
🔸️زندانی و زندانبان هر دو در چهاردیواری یک حصارند و بند یکی بر پای دیگری هم سنگینی دارد.
🔸️سینه‌ی جهان به آتش سوداهای متضاد می‌سوزد، و دود آن، چشم‌ها را تیره می‌کند.
🔸️فردای یگانه‌ای در پیش است که در آن، شعر و واقعیت خوش‌تر از هرزمان به‌هم در می‌آمیزد و یکی می‌شود.
🔸️و دزد در خانه بود. و دزد، صاحبخانه بود که اندوخته‌ی پدران می‌خورد.

برگرفته از کتاب پرتوصیف و خوش‌توصیف نقش پرند از م.ا. به‌آذین

مستانه شهابی

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط