چشمه اگر چشمه باشد هرگز خشک نمی‌شود | شیوه‌ای برای برون‌رفت از قفل خلاقیت

مدتی بود نه دستم به جایی قلاب می‌شد و نه مغزم. در واقع نه عملی در کار بود و نه فکری. مطالعه می‌کردم اما انگار جوابگو نبود.

قبلا عین یک راننده‌ی پایه دو معقول و معمول عمل می‌کردم، حالا شده بودم عین یک گاریچی که با گاری‌ بی‌اسب و استر، در مسیر صاف، راه گم کرده است. باید عطفی ایجاد می‌شد تا بتوانم از نقطه‌ی امن ذهنم رها شوم.

مرحله‌ی تصمیم‌گیری

فکر پیاده‌روی را خیلی قبلتر، از انیشتن وام گرفته بودم که می‌گفت هروقت کم می‌آوردم پیاده‌روی می‌کردم. مصمم شدم به مدت یک هفته، هر صبح، قبل شروع کار، یک برنامه‌ای برای خودم ترتیب دهم به این صورت:

1-پیاده‌روی به مدت نیم‌ساعت

2-یک‌ساعت مطالعه در کتابخانه

4-حضور در جلسات باهم‌نویسی ساعت 9

5-شروع روز و پیگیری ادامه‌ی کارها در شرکت

مرحله‌ی اجرایی

فکر نمی‌کردم خیلی بتوانم مقید و مومن عمل کنم. بنابراین مشخص بود که اوایل راه، به دلیل تعلل و تردید، کمی از آن معیارها جابجا شود و شد. اما تنها موردی که دست نمی‌خورد، پیاده‌روی بود.

پیاده‌روی درست در پارک بزرگ کنار کتابخانه بود. پارکی خلوت و سبز.

روز اول، چون مسیر برایم تازگی داشت، مشغول دریافت کلیتها بودم. و در حین پیاده‌روی، مدام برای خودم مسیر‌سازی می‌کردم. اما دریافت جزییات را موکول کردم به فضا و داده‌های کتابخانه. و در حین باهم‌نویسی، تمام انباشته‌ها را به روی کاغذ یا کیبورد پرتاب می‌کردم. دقیقا عین بچه‌ی کنجکاو و منتظری که کیف مادرش را با ولع شرحه‌شرحه می‌کند.

باور نداشتم در روز اول جواب بگیرم؛ ولی گرفتم. انگار دری را که منتظرش بودم گشوده شد.

روزهای دوم و سوم را مومن‌تر و متعهدتر پیش گرفتم. کلیت مسیر پیاده‌روی در یک مکان مشخص، جایش را به جزییات انبوه و مکتوم در جداره‌ی طبیعت و چینش و مبلمان آن حیطه داد.

در روزهای آتی، کم‌کم بر تعداد آدمها نیز افزوده شد. آنها هریک از راه نرسیده، از خود گشودگی‌ای تحویل می‌دادند، حال با رفتارشان با سوالات نابجایشان یا با کنجکاوی‌هایشان.

اینکه چند مسیر پیاده‌روی برای خودم طراحی کردم بماند، مهم این بود که هر شب، با دل قرص و رضا کلید خاموشی پیمایش روزم را فشار می‌دادم.

نتیجه‌گیری

نتیجه‌ای را که دنبالش بودم همان روز اول گرفتم. علاوه بر اینکه قفل فکری‌ام باز شده بود، در این یک هفته موفق شدم کتاب پیرمرد و دریا از همینگوی را مطالعه کنم. حتی گاهی دو ترجمه را همزمان مطالعه می‌کردم.

هر روز شاکله‌ی نوشتاری‌ای را که می‌خواستم می‌بستم و بعد، فرصت پرداخت داشتم.

حالا هم تا گیر می‌افتم و احساس می‌کنم هیچ خلقتی در چنته ندارم، اگر شده دور تا دور اتاق، پیاده‌روی کنم، می‌کنم. ولی آنچه مهم است استمرار و نظم است اگر می‌خواهید دستاوردهایتان همیشگی و ممتد باشد.

اما ماهیت پیاده‌روی چیست؟ در واقع پیاده‌روی تکنیکی برای درگیر‌کردن روح است با طبیعت، با پیرامون، با آدمهایی سوای همیشگی‌ها؛ آدمها خودشان کوهِ داده‌ هستند و خیلی‌هایشان هم اصلا متوجه نیستند.

همچنین پیاده‌روی، فرصت مطالعه است برای روح آدمی تا گسترده شود، بسیط شود، دوباره خودش را به‌روز کند، ذخیره کند و هر زمان نویسنده یا هر خالق دیگری که روح خود را فراخواند، آورده‌های تازه‌اش را به او جاری کند.

مستانه شهابی

 

 

  

 

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط