مینویسم از تجربههایی که تمامی ندارد
اولینباری که با آزادنویسی آشنا شدم باهم غریبه بودیم. یعنی فعلیتش با من عجین بود، اما هویتش ناآشنا. در واقع اصلا مهم نبود که این کار، آزادنویسی است یا هر چیز دیگر. مهم این بود، هر آن که من میخواستم، انجام میگرفت و در نهایت برایم ماحصلی داشت. یا در تعریفی دیگر: تجلیای از مسیر نوشتن که قرار بود از آن به مقصد برسم و من چون گنگی نابلد، و بیراهبر فقط طول جاده را گرفته بودم و میرفتم که میرفتم.
قصه از آنجا شروع شد که باید در مقام نویسندهی حوزهی کودک با صداوسیمای مرکز استان یزد همکاری میکردم. نود موضوع مختلف و کلی، برای ساخت نود قسمت از برنامهی بیست دقیقهای محول شد.
هر قسمت شامل چهار بخش با تعداد شخصیتهای عروسکی ثابت به همراه یک مجری، و در هر بخش یک قصهی جداگانه که در پیوند با موضوع کلی بود، دنبال میشد.
برای هر قسمت، متنی دوازده صفحهای در قطع A4 با قلم Bnazanin 14 و کاملا دیالوگمحور نیاز بود. دیالوگها طولانی نباشد، شخصیتها به میزان درگیر باشند و هر بخش یک پیام روانشناسانهی مستتر را به مخاطب القاء کند.
اگر فکر کردید که تمام اینها را شسته رفته گفتند کاملا در اشتباهید. آنها فقط در ابتدا التماس میکنند بیایی، بعد از تو یک بله میخواهند. حالا اینکه چقدر متکی جلو بروی یا مستقل، با خودت است. اینکه شگردت چه باشد هم با خود تو است.
شگرد من سماجت توام با تردید در پذیرش بود که همهی اینها توامان با هر آن نپذیرفتن بود. اما همهی همهی اینها مرهون ضیق وقتی بود که آنها دچارش بودند تا بتوانند به صداوسیمای مرکز تهران ثابت کنند که هنوز شایستگی تداوم و توسعه را دارند.
نمونهکار خواستم، ندادند بجایش یکی دو نمونه برنامه خوشساختشان را فرستادند که هم شخصیتها را بشناسم و هم سطح کار سفارشی برایم مشخص شود. در اصل همت و هدف مراجعهیشان هم دریافت حدود نود ایده* در حد سه الی چهار خط بود؛ نه متن و نویسندگی.
تجربهای از استادم: وقتی صداوسیما از تو ایده خواست، پافشاری کن که نویسندهی متن آن هم، خودت باشی. چون اینها نه پول میدهند و نه رزومه و به محض دریافت ایده، خودشان را تمام و کمال صاحب آن میدانند. و تا جای ممکن با اینها قرارداد ببند. اگر قراردادی در کار نباشد، هیچ هویتی برایت قایل نیستند.
هنوز هم گاهی که به آن زمان میاندیشم، تعجب میکنم چگونه قبول کردم آن کار را انجام دهم. شاید مدام در خودم جسارت شروع را گوشزد میکردم و میگفتم همه بالاخره از یکجایی شروع کردند.
قرارمان بود هر هفته چهار قسمت را تحویل دهم تا برود برای ساخت. گفتم چشم و اصلا به بعدش فکر نکردم؛ چراکه اگر فکر و اندیشهای در کار بود، هرگز پایم به مرکز نمیرسید و از همان موقع میگفتم نه و خلاص.
*
ابتدای راه
در ابتدا، نوشتن هر قسمت حدود یکساعتونیم الی دو ساعت زمان میبرد. ملغمهای از وسواس و کمالگرایی و مقدار خیلی زیاد از مبتدی بودن با چاشنی بیشفکرکردن در حین نوشتن در زمان و جایی که درست نبود، همچون مانعی برای شتاب و التهاب پریدنم بود.
روی هم من باید چیزی حدود هشت ساعت در روز زمان صرف میکردم تا متن پخته و دمکشیده به بار نشیند. (با کسر پژوهشها و مطالعهی مقالاتی راجع به هر موضوع)
اما یک مورد توانم را در کار دوچندان میکرد و آن هم اشتیاقی بود که در منِ آفریننده داشت تار میتنید و بن میگرفت.
**
میانهی راه
بعد از چند هفته خودم را مرور کردم. دیدم زمان دارد کوتاه میآید. دو ساعتِ مصروفی شد حدود پنجاه دقیقه الی یکساعت. کمااینکه حالا دیگر دستم آمده بود، چگونه مقاله پیدا کنم، چه مطالبی را بخوانم، چگونه یادداشتبرداری کنم و در انتها چگونه از آن، ایده بگیرم برای کار.
***
کمی آنسوتر از میانهی راه
برنامهها خیلی خوشساخت شده بود و تقریبا داشت حرفهای جلو میرفت. برای مرکزی که زمزمهی تعطیلی برنامهی کودکش پیش آمده بود و حالا عوامل در تقلای بازپسگیری مواجب و عطایا بودند، این خبر خیلی خوبی بود که صداوسیمای مرکز تهران با کشدارشدن تاریخ انقضای برنامهی کودک شبکهی استانی موافقت کرده است. از یکی از دوستان شنیدم این جماعت سازمانی که دنبال تمدید نود روزهی برنامه کودک بودند، کار آنقدری خوب بوده که فعلا تا دو سال آینده برنامه روی آنتن میرود.
کاری به حاشیه نداشتم اما انگیزه و قوتم افزون شده بود و حالا برای نوشتن هر قسمت، روی بیست دقیقه مانور میدادم. در این فاصلهی زمانی، کل بخشها جمع میشد و خیلی سریع قسمت محولهی نویسنده تیک سبز میخورد و هرچه واماندگی بود از عوامل بود و عروسکگردانها.
****
انتهای راهی که تمامی ندارد
انتهای راه را خودشان بستند. هم من دستم آمد چگونه کار کنم و هم آنها.
من از بیست دقیقه بیوقفهنویسی رسیدم به ده دقیقه. در ده دقیقه نمایشهای چهاربخشی را با موضوع کلی و جزیی مینوشتم. همه ساختارمند و درست.
آنتوان اگزوپری میگوید: «من فقط یک آزادی میشناسم و آن آزادی ذهن است.» در واقع آزادنویسی، آزادی ذهن به ارمغان میآورد و آزادی ذهن، نویسنده را از بند زمان و مکان میرهاند و بر کیفیت نتیجه دوصد افزون میکند.
اما این نه پایان من بود و نه پایان آزادنویسی در مقام فعلیتبخشی. در واقع من به صورت عملی، آزادنویسی را تحت شرایط و با حوزهی خاص و رِنج خاص سنی تجربه کرده بودم. که بعدها در پلههای متوالی هر بار لایهای از آن برایم هویدا شد و خودم را در قسمتی از هویتگرفتن با مقولهی آزادنویسی دیدم.
آزادنویسی آن نیست که به محض آشنایی و یادگیری بگویی خوب با تکرار و تمرین همهچیز حل است؛ نه! هر فعلی در نوشتن نیاز به تخصص دارد و پختگی.
پیشنهاد: برای آشنایی بیشتر با مقولهی آزادنویسی این مقاله را مطالعه کنید: چگونه-آزادنویسی-بهتری-را-تجربه-کنیم؟
مستانه شهابی
*: در صداوسیما به دلیل تعدد مدعیان، و همچنین مسایل خرد و کلان بسیاری که منوط میشود به ساخت برنامههای سطح پایین، اکثر تیمهای اجرایی خودشان را پایبند و شیفتهی آنچنانی نمیبینند که بخواهند با رعایت تمام واژهها و حتی ساختار کلی یک متن استاندارد، بخش مهمی از زمان و حقوقی که وابسته به آن در نوسان است را وقف تولید یک قسمت از برنامه کنند. ترجیحشان است در یک روز، حداقل سه الی چهار قسمت یکجا تولید شود.
آخرین نظرات: